پنجشنبه

سه نقطه

1)

و چه این جمله به فکر همگی افتاده

"بچه ها را چه کنیم؟"

بچه ها می خواهند

بچه ها می رقصند

بچه ها می خوانند

این طریقی ست که در خاطرشان می ماند

ای فلانی!

دو سه خطی بنویس

ساده تر

رینگی تر

در پی قافیه و واژه نباش

سوژه ی امروزی

بگذر از دلسوزی...!

لَله هایی همه دلسوزتر از مادرشان

بی خیال از غم فردایی و عاقبت و آخرشان

من هنوز معتقدم

من هنوز معتقدم

می شود عشق به آنها آموخت

می شود در به در واژه ی بازار نبود

می توان تقدیم کرد

و پشیزی به پشیزی نفروخت

می توان عشق به آنها آموخت...

++++

2)

قرن ما شاعر اگر داشت

هوا بهتر بود

خار هم کمتر نبود از گل

بسا گل تر بود

قرن ما شاعر اگر داشت که

کبوتر با کبوتر باز با باز نبود؛ شعار پرواز

وای بر ما، که تصور کردیم عشق را باید کشت

در چنین قرنی که دانش حاکم است

عشق را از صحنه دور انداختن

دیوانگی ست، درماندگی ست ، شرمندگی ست

قرن، قرن آتش نیست

قرن یک هوای تازه است

فکرها را شستشویی لازم است

گم شدیم گر در میان خویشتن

جستجویی لازم است

نازنین ها!

از سیاهی تا سفیدی را سفر باید کنید...