جمعه

زیر خاکی



آمده ام که بگویم استاد عزیز، ما هم آره!
چند سالی هست که وبلاگ می نویسم و عین این چند سال به خاطر تفکراتم فیلتر شده ام! حالا هم این وبلاگ خاک خورده دوباره آپ می شود بلکه یکبار هم به درد خودم بخورد و بتوان نمره ای ازش بیرون کشید!
با سپاس
س. ج

یکشنبه

معمولی

کاش در میزان نسبی بروز آدمِ درون در دنیای واقعی و مجازی بشود دستکاری های عمده ای کرد. یعنی می خواهم بگویم آدم باید یاد بگیرد بازیگر قابلی باشد، نگذارد آدم درون و بیرونش زیاد شبیه هم شوند. کاری که ـ مطلقاً متأسفانه ـ من نتوانسته ام نه در دنیای واقعی و نه در دنیای مجازی انجامش دهم. یعنی اصولاً هر آدم حتی کودنی را دو هفته در معاشرت با من که قرار دهی؛ راحت می تواند بفهمد کِی ناراحتم، چرا ناراحتم، کِی خوشحالم، از کی و چی بدم می آید یا خوشم می آید، کِی بدجنس می شوم، کِی بخشنده می شوم، کِی ... ، نه اینکه فکر کنی راجع به هر چیز می نشینم با هرکسی حرف می زنم ها، نه!

چه می گویند بهش؟ زبانِ بدن؟ طرز نگاه؟ یا هر چیز دیگری که من اسمش را نمی دانم اما به شدت موجب تابلو بودنم شده است. اگر شما هم اینطور هستید پس دیگر بدیهیات را توضیح نمی دهم. این تابلو رفتار کردن همیشه هم خوب نیست.

+ وروجک خان به شدت منتظر است که برف ببارد تا با هم آدم برفی درست کنیم. می گویم بعد اینکه آدم برفی را ساختیم چه کارش کنیم؟ می گوید می آوریمش داخل خانه تا سردش نشود! ( این بچه ها گاهی با طرز تفکرشان اشک آدم را در می آورند رسماً)

+ بعد امروز که از خواب بیدار شده است امر فرموده که از این به بعد به جای آدرینا صدایش کنیم سفید برفی! به من هم می گوید سیندلِلا ! لقب برادرم شده جادوگر و مامان را ( اسم زن شِرک چی بود؟ ) صدا می زند.

+ لینک گودرم را می توانید همین دست چپ در قسمت ـ سایر مخلفات ـ ببینید. (سلام آقای پیمان!)

+ آخر یک آدم رفتارش چقدر می تواند مزخرف باشد که "خواستنش نتوانستن باشد؟" و به همان میزان "نخواستنش توانستن باشد؟!" اگر راه حلی برای این معضل پیدا کردید قول می دهم اولین نفری باشم که برای روانکاوی بهتان مراجعه کنم.

+ یک روز، یکی حتماً بردارد از علامت (!) بنویسد، خواهشاً.

Feed address: http://feeds.feedburner.com/vahm

شنبه

هستم.

دوشنبه

شنبه

حرف هایش با من است هنوز...

کاش حوصله داشتم برایش توضیح دهم که من همه ی آن چه را که می گوید قبلاً انجام داده ام، اما سکوت انتخاب به ظاهر عاقلانه ام بود.

یک هفته است که خودم را بسته ام به ترجمه، شب و روزم معلوم نیست. هی فرت و فرت چای می خورم و کلمات را پس و پیش می کنم و مثلاً می خواهم خودم را بزنم به آن راه تا فکر کردن به یک چیزهای مهمی را به تعویق بیندازم. امروز ساعت 5:30 صبح کار یک ترجمه تمام شد و چیزی که از من باقی مانده بود شباهت عجیبی به یک جنازه داشت. دیشب ساعت یک ربع به یازده داشتم تلفنی با یکی بحث می کردم که خودش هم نمی دانست چه ترجمه ای می خواهد! لا به لای حرف هایش هم یک ریز به این اشاره می کرد که باید از پایان نامه اش دفاع کند و چند رفرنس می خواهد با متن انگلیسی اش تا در این پایان نامه بگنجاند. ـ بی شک باورش این بود که رفرنس خارجی پایان نامه را با کلاس جلوه می دهد. ـ لا به لای جملاتی که به فارسی برمی گردند به خودم فکر می کنم، به حرف هایش، به زندگی ام، به اینکه یادم رفت از آقاهه بپرسم تا کی وقت برای تحویل ترجمه اش دارم!

امروز، روز استراحت بود. ساعت 11:30 از خواب بیدار شدم، یا به عبارت بهتر از کما خارج شدم! همه اش به این فکر می کردم که بدبخت مترجم ها چه زندگی مسخره ای دارند و خدا را شکر که من شغلم این نیست. هنوز حرف هایش در گوشم است، لعنتی یک هفته گذشته اما فکرش از سرم بیرون نمی رود. باز هم فرت و فرت چای می خورم و مثل شبح در خانه می چرخم و هیچ حرفی برای گفتن پیدا نمی کنم. وروجک خان هم دیگر آنقدر بزرگ شده که بفهمد بعضی اوقات نباید دور و بر من بپلکد. به این فکر می کنم که 8/8/88 هیچ هم تاریخ خوبی برای عقد نیست، این وابستگی لعنتی من به خواهر دومی دارد اذیتم می کند. ـ شوهر چه صیغه ای است دیگر؟! ـ موضوع خیلی ساده است و دقیقاً به همین دلیل دارم لنگ می زنم! ساعت 5 عصر جمعه به این نتیجه می رسم که من نباید بی کار بنشینم وگرنه آدم خودآزاری هستم که به محض بی کاری، با تفکرات کج و معوج دائماً خودم را اذیت می کنم.

دوستم اس ام اس ـ محض رضای خدا پیامک دیگر چیست؟ ـ می زند، موضوع مسخره از این قرار است که یکی دارد ازدواج می کند و از من دلخور است که چرا بهش تبریک نگفته ام و این دوست ما را واسطه کرده که بفهمد چرا من بهش تبریک نگفته ام. ـ مسخرگی شاخ و دم ندارد که ـ حوصله ی جواب دادن ندارم، بی خیالش می شوم چون اصلاً این موضوع برایم جذاب نیست. به این فکر می کنم که بهتر است یک تجدید نظری در مورد آدم هایی که دور و برم می چرخند داشته باشم، دیگر دارند زیادی اعصابم را بهم می ریزند.

بعد از تمام این دلمشغولی ها هنوز هم حرف هایش در گوشم است و بعد از یک هفته هنوز هم دارد اذیتم می کند. من باید یکبار تکلیفم را برای همیشه معلوم کنم، تصمیم سختی نیست فقط کمی عرضه می خواهد!

یکشنبه

My Phone Book

Asayeshgah

Aspirin

Aspirin. Home

Babaye jojo

Bahramiye Aval

Bahramiye Saani

Benladan

Daee jojo

Fatemeh

Ghomarbaz

Ghomar. Home

Ghor Ghor

Home

Mahnaz

Mamane jojo

Mozahem. Home

Nesfe Ghol

Oon yeki Mozahem

Ye Mozahem

1Mozahem. Home