چهارشنبه

Amir’s story


 

الف اکثر اوقات آدم ها خودشان را در مشکلات تنها می بینند. حتی در این دنیای مجازی که خیلی ها ـ از جمله خودم ـ با اسم مستعار از پیچیدگی های روحی مان می نویسیم، نمی دانم چه مرضی ست این بی خودی خوشبخت نشان دادنِ خود؟ این بی درد نشان دادن؟ این از بدیهیات گذشتن و به پیچیدگی ها پرداختن؟

نمی دانم چه اصراری است که خودمان را دور کنیم از هم. نمی فهمم چرا به جای تسکین دردهای خیلی خیلی مشابه یکدیگر باید هرکس تنها درد بکشد و درد تنهایی را هم رویش. می نویسم اینها را برای خودم که حتی عرضه ی ساده گفتن مشکلاتم را هم ـ حداقل برای خودم ـ نداشتم. که گاهی چنان خوشبخت جلوه دادم و گاهی چنان بدبخت که واقعیت اوضاعم براستی هیچ یک از این دو نبود!

+++

جمله ی از سر سادگیِ من، دوستی که یک هفته و نیم می شد که ندیده بودمش را به حرف آورد، حرف هایی از سر بغض، بغضی که شاید سالیانِ سال با این دختر بوده و چشم هایی که هی پر از اشک می شدند و در ادامه ... ، از دردهایی که یک آدم می تواند داشته باشد و از زخم هایی که ناگهان سر باز می کنند حرف زد و حرف زد و حرف زد. نمی دانم چند ساعت شد، اما وقتی به خودم آمدم دیدم 21 سال از زندگی اش را برای من از نو گفته و برای خودش مرور کرده است!

+ معتقدم که گاهی باید دست ها را گذاشت زیر چانه و در زیر آسمان غریب پاییز نشست پای حرف آدم ها، باید هم پایشان اشک ریخت و هر ایده ی نو را برایشان با حوصله ی زیاد شرح داد، باید کمک کرد. نباید امیران را تنها گذاشت، هرگز!

+ عنوان این پست برگرفته شده از آهنگی با همین نام با صدای آقای سیاوش قمیشی است.