یکشنبه

...

+ یک هفته است که فهمیده ام پدرم سرطان دارد. خواهرم بی خودی فکر کرده بود خیلی می فهمم، مسخره است ولی در خانه ی ما همه چیز عکس روال عادی را طی می کند. به جای اینکه خبرها ی مزخرف را آخرین نفر به کوچکترین عضو خانواده بگویند، اولین نفر من را خبردار کرده اند! مادرم، برادرهایم، حتی خود پدرم هیچ چیز نمی دانند. دکتر گفته باید شیمی درمانی شود. شاید گفتنش راحت باشد اما برای پدری که همیشه ظاهرش مهم ترین آیتم بوده، نمی دانم. حاضرم قسم بخورم اگر موهایش بریزد پا از در خانه بیرون نمی گذارد.
+ خیلی درد دارد که بهت بگویند پُر پُرش پدرت پنج سال دیگر زنده می ماند.
+ خیلی درد دارد که بهت بگویند خواهر و برادرهایت هم همگی مشکوک به بیماری هستند.
+ دلم می خواست به جای آنها من سرطان داشته باشم. آنوقت بابا تنها نمی ماند، آنوقت نمی ترسید، آنوقت با هم بودیم، مثل همیشه یک تفاهم خاموشی بینمان می بود.
+ تو را به هرکه می پرستید یکی بیاید من را از خواب بیدار کند.